روز اول زمستان که به اراک رفته بودم، گرد مرگ بر روی شهر را می دیدم، دود کارخانه ها و گرد و غبار بر سر عروس جهان، حجاب سیاه بر سر کرده بود. شب چله، هیچ شباهتی با شبهای چله ای که من سالها در آن سرزمین تجربه کرده بودم نداشت. دمای هوا ۱۲ درجه گرم بود و اصلا به لباس زمستانی نیازی نبود. چنان زمین خشک بود که آریان پسرم می گفت، بابا دام همه چیز را خورده، هیچ بوته ای دیده نمی شود، سیمای زمین چون بیابانی است که با وزش کوچکترین بادی گرد و خاک بلند می شود و با مخلوط شدن با آلودگی کارخانه ها جان می گیرد.
اما در وطن دوم من گلستان غوغا بود، جشن بود. آقای نورمفیدی، امام جمعه گرگان از اینکه تلاشهایش در اشغال آشوراده بعد از سه دهه به نتیجه رسیده بود خیلی خوشحال بود. در کنار ایشان آقای رییسی با کنایه معنی داری از جناب سلاجقه تشکر کرد که همه موانع طرح گردشکری -بخوانید اشغالگری – آشوراده را برداشته است. جمع هم به این جمله آقای رئیسی خنده های تند و زننده ای داشتند. این خنده ها معنایی جز تمسخر محیط زیست و صدای خورد شدن تکه های باقیمانده تنوع زیستی کشور نبود. جامعه محیط زیستی مات و مبهوت شاهد افتتاح پروژه ای بودند که کسی آن را افتتاح کرد که سالها در کسوت قاضی القضات تنها مرجع تظلم خواهی ما در مقابل زورمداران و مخربان محیط زیست بود.
ما شکست خوردیم و من حس سربازی را دارم که نتوانستم از خاک وطنم دفاع کنم. درست است که من زاده اراکم و این شهر موطن اول من است، ولی زندگی علمی من با گلستان گره خورده و آنجا را بهتر از شهر خودم هم دوست دارم و هم می شناسم. صدها یادداشت، مقاله، شکایت و تلاش برای جلوگیری از اشغال آشوراده از زمان محمد خاتمی تا حسن روحانی توانسته بود مانع اجرای این پروژه شود، در دوران ابراهیم رییس اجرا شد و صدها هزار پرنده موطن خود را از دست دادند. بزودی تنها لکه باقیمانده از سواحل خزر در میانکاله محل تاخت و تاز خودروها، موتورها و تجمع زباله، پساب و گیاهان و موجودات مهاجمی چون سگ و گربه می شود، مانند بلایی که سر کیش و هرمز و دیگر جزایر خلیج فارس آمد. شاید امسال، امید هم می دانست که قطع امید کرد و نیامد.
* استاد دانشگاه