عناصر اساسی تئوری موسیقی چیست؟

‫تئوری موسیقی from fa.wikipedia.org‬‎ تئوری موسیقی شاخه‌ای تخصصی از رشتهٔ موسیقی است که شامل شناخت کلیهٔ قواعد، علامت‌ها و آشنایی با انواع صدای نُت‌ها، فاصله، ترکیب میزان‌ها، ضرب‌آهنگ (ریتم)، گام، و ...

تئوری موسیقی، دستور زبان جهان نُت ها

به نقل از اساتید آموزشگاه موسیقی مفاهیم و قوانینی که تئوری موسیقی را می‌سازند، بسیار شبیه به قوانین دستور زبانی می‌باشند که نظم و ترتیب پشت زبان نوشتار را نشان می‌دهند. گرامر نیز مثل تئوری موسیقی زمانی بوجود آمد که مردم صحبت کردن را کاملا آموخته بودند و فقط توانایی توصیف نظم ساختاری زبان، امکان “شنیدن” مکالمات و داستان ها را به همانگونه که نویسنده در نظر گرفته برای افراد دور دست فراهم کرده است. رونویسی موسیقی توسط تئوری به آهنگاسازان و نوازندگان این اجازه را می‌دهد که موسیقی را همانطور که خالق آن در نظر داشته بخوانند و بنوازند.

یادگیری خواندن موسیقی بسیار شبیه به یادگیری یک زبان جدید است، تا جایی که میتوانید در هنگام خواندن یک قطعه نت مکالمهموسیقایی را بشنوید”.

بسیاری از مردم در جهان وجود دارند که نمی‌توانند بخوانند یا بنویسند، اما می‌توانند افکار و احساساتشان را به صورت کلامی به خوبی منتقل کنند. همانگونه که بسیاری از نوازندگان و موسیقیدانان شهودی و خودآموز هرگز خواندن یا نوشتن موسیقی را یاد نگرفته اند و به طور کل یادگیری تئوری موسیقی را خسته کننده و غیر ضروری می‌دانند. با این حال، درست مثل جهش هایی که آموختن خواندن و نوشتن یک زبان جدید می‌تواند در پروسه یادگیری ما ایجاد کند، تئوری موسیقی نیز می‌تواند به موسیقی دانان کمک کند تا فنون جدیدی را فرا بگیرند و سبک هایی از موسیقی که با آن نا آشنا هستند را اجرا کنند. همچنین دانستن تئوری موسیقی میتواند به هنرمند اعتماد به نفس لازم برای امتحان چیز های جدید را بدهد.

اهمیت یادگیری تئوری موسیقی

اگر قدم در مسیر موسیقی گذاشته اید و می‌خواهید یک ساز برای خود انتخاب کنید، احتمالا کسانی به شما توصیه کرده اند تا قبل از آموزش پیانو تئوری موسیقی یاد بگیرید که در اصل مطالعه دستور زبان موسیقی است. تئوری موسیقی عناصر سازنده یک قطعه موسیقی را بررسی میکند، این عناصر شامل نُت، سر کلید ها، کسر میزان، و آکورد ها می‌باشد.

بسیاری از اساتید موسیقی معتقدند که تئوری موسیقی یک اصل اساسی در یک پروسه آموزشی متعادل است و معمولا تئوری را در بخشی از دروس خود قرار می‌دهند. از سوی دیگر برخی بر این باورند که یادگیری تئوری موسیقی باعث نمی‌شود که شخص به عنوان یک نوازنده بهتر عمل کند. بنابر این آنرا غیر ضروری می‌دانند. در این مقاله که از می‌خوانید، ما اهمیت نظریه موسیقی را به اشتراک می‌گذاریم تا شما بتوانید ارزیابی کنید که تئوری موسیقی در پروسه ی یادگیری شما ضروری است یا خیر.

آیا تئوری موسیقی در کمین خلاقیت ماست؟

مخالفین تئوری موسیقی ادعا میکنند که یادگیری تئوری موسیقی کاری بیهوده است. این افراد معتقدند که این کار برای نوازندگی و آهنگسازی فرد مضر است. ظاهرا تئوری موسیقی نوازندگان را درگیر یک نوع چهارچوب ذهنی و پیروی از قوانین در این چهارچوب می‌کند. این مسئله موسیقی را که باید هنری با روحیه ای آزاد و پر از احتمالات حساب نشده باشد، محدود می‌کند.برای اطلاع از شرایط آموزش ویلن لطفا کلیک کنید

این دیدگاه فقط تا آنجا معتبر است که نوازنده کاملا به قراردادها و قوانین چهارچوب تئوری موسیقی پایبند باشد. در غیر این صورت، این فرض بسیار محدود کننده است که در واقع میتوان گفت که همه نوازندگانی که دانش تئوری موسیقی گسترده ای دارند، ربات های بی فکری هستند که برای دنبال کردن منطق مشخص در موسیقی خود به دور از هر گونه خلاقیت برنامه ریزی شده اند.

در واقع همه ما میتوانیم تشخیص دهیم که چه زمانی از قوانین پیروی کنیم و چه زمانی آن را رعایت نکنیم. گاهی اوقات انقدر طبیعی اتفاق میافتد که حتی متوجه آن نمیشویم.

برا مثال شخصی که در بریتانیا زندگی می‌کند با دانشی که از زبان انگلیسی دارد به سادگی می‌تواند انگلیسی فصیح بخواند، بنویسد و صحبت کند. اما در زندگی روزمره این افراد پیروی و عدم پیروی از قوانین گرامر را می‌توان در استفاده از اصطلاحات و حالات غیر استاندارد زبان در حین صحبت با دوستان و یا مسیج دادن به آن ها مشاهده کرد.

از طرف دیگر، اگر”قوانین” تئوری موسیقی را به طور کامل نشناسیم، نمی‌توانیم تشخیص دهیم که چه زمانی یک قطعه موسیقی این قوانین را رعایت می‌کند و یا چه زمانی برای شکستن این قوانین مناسب است. همانطور که دیوید وون کامپن (David von Kampen) که آهنگساز سبک موسیقی مذهبی مسیحی می‌باشد، در مقاله مرتبط با تئوری موسیقی خود “چرا باید به روش نیمه نوشتار آموزش داد” نوشت، اگر قبل از هرچیز قوانین را ندانید، شکستن آن ها بی معنی است.

ممکن است بدون شناخت نبوغ ریاضی باخ، یکی از قطعات فوق‌العاده ی او را به سادگی رد کنیم و بدون توجه به تلاش باخ برای جا به جایی مرز های موسیقی، بدون محدودیت های موجود در مورد ساز های زمان او، در درجه اول از لذت بردن از موسیقی او جا بمانیم و مهم تر از همه درحالی که درگیر حساسیت های فرهنگ عام جامعه شویم فرصت های بیشمار یادگیری را از دست بدهیم.

کسانی که تئوری موسیقی را فرامیگیرند قدرت تشخیص زمان مناسب برای شکستن و یا پیروی از قوانین را بدست میآورند.

موسیقی از کجا آمده؟

با توجه به چیزی که مورخان می‌توانند به ما بگویند، زمانی که جهان باستان حدود هفت هزار سال قبل از میلاد مسیح شروع به ساخت و پرداخت خود کرده بود، ساز ها به پیچیدگی زیادی در طراحی و ساختار دست پیدا کرده بودند که خیلی از آن ها را می‌توان امروزه نیز استفاده کرد. برای مثال می‌توان به بعضی از فلوت هایی اشاره کرد که جنس آنها از استخوان بوده و هنوز قابل نواختن هستند، و اجرا های کوتاهی از این سازها ضبط شده که شنوندگان عصر مدرن نیز بتوانند صدای این سازهای باستانی را بشنوند.

به همین ترتیب، تصاویر نگارگری های باستانی و تزئینات و اشیاء همراه مردگان آن دوره به ما نشان داده است که زمانی که بشر به سه هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح رسیده بود، مصریان ساز هایی همچون چنگ، کلارینت دو نی، چنگ رومی و یک سخه مخصوص از فلوت را داشته اند.

دو هزار سال بعد هیتی های شمال سوریه طرح سنتی عود و چنگ مصری را اصلاح کرده بودند و اولین گیتار دو سیمه را ساخته بودند. این گیتار دو سیما یک گردن بلند و براق، میخ های تنظیم در بالای گردن و یک تخته صدایی تو خالی برای تقویت صدای لرزش سیم ها داشت.

بسیاری از سوالات در مورد موسیقی باستان بی پاسخ مانده است. از جمله اینکه چرا بسیاری از فرهنگ های مختلف در موقعیت های مستقل از هم حتی با فاصله جغرافی قابل توجه، در عین متفاوت بودن موسیقی هایشان به کیفیت صوتی مشابهی دست پیدا کرده اند. بسیاری از نظریه پردازان به این نتیجه رسیده اند که الگو های بخصوصی از نُت ها برای شنونده مناسب و درست بنظر می‌رسند، در حالی که الگو های دیگر چنین نیستند.

بنابر این تئوری موسیقی میتواند به عنوان چگونگی و دلیل درست یا غلط (خوشایند یا ناخوشایند) بودن موسیقی تعریف شود. به عبارت دیگر، هدف از تئوری موسیقی توضیح چرایی صدای تولیدی یک ساز، و چگونگی بازتولید همان صدا است.

سرآغاز کشف تئوری موسیقی

بسیاری یونان باستان را تئوری موسیقی می‌دانند، زیرا یونانیان باستان مدارس فلسفه و علوم را پیرامون کالبد شکافی جنبه های مختلف موسیقی که در آن زمان شناخته شده بود بنا کردند. حتی فیثاغورث با ایجاد مقیاس اکتاو 12 گام وارد عمل شد. این مقیاس بسیار شبیه همان مقیاسی است که امروزه خوانندگان، نوازندگان و آهنگسازان از آن استفاده می‌کنند. فیثاغورث این مقیاس را از طریق اولین “دایره پنجم” (Circle of fifths) انجام داد، دایره ای که هنوز هم برای تمام اقشار موسیقیدانان سراسر جهان مقدس می‌باشد.

یکی دیگر از دانشمندان و فیلسوفان مشهور یونانی، ارسطو، مسئول نوشتن بسیاری از کتابها در مورد تئوری موسیقی است. او شکلی ابتدایی از نت نویسی موسیقی را شروع کرد که تقریباً هزار سال پس از مرگش در یونان و فرهنگ های تحت تاثیر فرهنگ یونان مورد استفاده قرار گرفت.

در حقیقت، زمینه سازی تئوری موسیقی در یونان چنان قدرتمند و دقیق انجام شده بود که تا دوهزار سال بعد در رنسانس اروپا ضرورت به ایجاد تغییرات و بهبود در آن احساس نمی‌شد. همسایگان و فاتحان یونان از ادغام فرهنگ خود با ریاضیات، علوم، فلسفه، هنر، ادبیات و موسیقی یونان استقبال می‌کردند.

تئوری موسیقی چطور به آثار شما کمک میکند؟

تئوری همان دانش تجربی نوشته شده است که شاید همین حالا نیز از آن مطلع باشید. اگر شما دانش تئوری موسیقی نداشتید و آن را چه در فرم تجربی، چه با روش مطالعه مستقیم بدست نمی‌آوردید، شاید با خود فکر می‌کردید موسیقی چیزی است که میتواند از هر نُتی شروع شود به هرکجا که میخواهد برود و هر زمان که نوازنده دلش یک لیوان آب خواست می‌تواند آن را متوقف کند.

اگرچه افرادی در طول تاریخ اجرای موسیقی وجود داشته اند که درواقع از این سبک “ترکیب بندی” استفاده کرده اند. اما در اکثر موارد این نوع از اجراها گیج کننده و آزار دهنده هستند و به شنونده احساس بی معنی بودن را منتقل می‌کنند. تنها افرادی می‌توانند از پس یک اجرای خوب بداهه بربیایند که موسیقی را به خوبی می‌شناسند تا آکورد ها و نت هارا یکی پس از دیگری کنار هم به نوعی قرار دهند که برای شنونده منطقی باشد.

در طول تاریخ شاهد این مسئله بودیم که از موسیقی به عنوان نوعی زبان یاد شده. هدف زبان برقراری ارتباط است. حالا با یک جمعبندی ساده می‌توانیم نتیجه بگیریم که به طور کلی وظیفه و هدف شما به عنوان آهنگساز، نوازنده و یا هر نقشی که در تولید یک اثر موسیقایی دارید، برقراری ارتباط با شنوندگان است.

همچنین آشنایی هرچه بیشتر با تئوری موسیقی به طور معجزه آسایی الهام بخش است. بدترین کابوس هر هنرمندی خشک شدن چشمه ی الهام های اوست. اما یکی از راه های جلوگیری از توقف ایده ها یادگیری و درنظر داشتن متغیر های مختلف است.

اگر تئوری موسیقی بدانید درست در لحظه ای که نمیتوانید اثر خود را گسترش دهید به یاد یک تغییر اساسی و اصولی می‌افتید که میتواند سوخت قطار تفکر شما را تامین کند و این نگاه پازل گونه به موسیقی به شما اعتماد به نفس خواهد داد. ممکن است به یک قطعه موسیقی کلاسیک نگاه کنید و خود را در حالی بیابید که می‌خواهید خود یکبار آن را بنوازید. همچنین در زمان بداهه نوازی در کنار دوستان این اعتماد به نفس به شما آزادی و قدرت پیش قدم شدن را می‌دهد.

دکمه بازگشت به بالا