آن قدر مصادیق این کین توزی های مبتذل در جامعه ما بسیار است که نیاز به شاهد و مثال نیست. مدام هم تکرار می شود و هربار مبتذل تر از دفعه پیش.ناصر طهماسب را خدایش بیامرزاد. صدایی منحصر به فرد داشت و شکوه ماجرا در آن جا بود که به شهادت خود او همه آن چه داشت مادرزاد و ذاتی نبود.یعنی بخشی از هنر او در اثر تمرین و ممارست به دست آمده بود. قدر استعدادش را خوب می دانست اما به همان استعداد اکتفا نکرد و صدایش را پرورش داد و در کنار آن، درک و فهمش از سینما را با خوب دیدن و خوب خواندن.
بیایید فرض کنیم صدای ناصر طهماسب در این چند مستند بحث برانگیز وجود نمی داشت و همه ما او را به خاطر دوبله های خاطره انگیزش به خاطر داشتیم. آیا بازهم چنین دعوایی بر سر او در می گرفت؟ آیا زامبی ها به ساحت او بی احترامی می کردند و مشتی سیاست زده بی هنر این همه در ستایش او منبر می رفتند؟ قطعا نه. اگر طهماسب این کارهای اخیر را در کارنامه اش نداشت به احتمال قریب به یقین مصداقِ مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند،واقع می شد و همه طیف های سیاسی از او به نیکی یاد می کردند. اما بازهم به احتمال قریب به یقین نه کسی دشنامش می داد و نه تحسین کنندگانش این همه سنگ تمام برایش می گذاشتند.
آیا می توان به فعالیت های اخیر طهماسب انتقاد داشت؟ چرا که نه. اگر خوب در خاطرم مانده باشد خودم لااقل در یک فقره آن هم مستندی که درباره آقای هاشمی رفسنجانی ساخته شده بود به آقای طهماسب انتقاد داشتم.به گمانم نقد تصویری آن مستند هم در فضای مجازی موجود باشد.آن جا گفتم که این مستند کاملا قصد و غرض دارد. آن هم قصد و غرض به شدت آشکار و گاهی از جاده انصاف و مروت خارج می شود.فی المثل در متن نریشن فیلم درباره نوجوانی آقای هاشمی و باز اگر اشتباه نکنم با اشاره به دوازده سالگی ایشان آمده است: او چه ماموریتی داشت؟ و همان جا گفتم که گوینده نریشن با لحنی مرموز و پلیسی چنان کلمه ماموریت را ادا می کند کانه هاشمی رفسنجانی از طفولیت برای یک دستگاه جاسوسی کار می کرده. و این را نقطه ضعف فیلم دانستم که این قدر شعاری و آشکارا دشمنی اش را با سوژه مستند اعلام می کند.اما همین.و نه بیشتر.همان موقع خیلی ها معترض طهماسب می شدند که چرا خودش را خرج فیلم های خاصی می کند.من اما می گفتم شاید اعتقادش باشد منتهی از یاد نبریم که معتقد بودن با حرفه ای بودن منافاتی ندارد. من اگر جای آقای طهماسب بودم شاید بعضی از آن متن ها را نمی خواندم.نه به دلیل مواضع سیاسی شان بلکه به دلیل غیر حرفه ای بودن و گاه توهین آمیز بودنشان و مهم تر از همه لحن کین توزانه و نامنصفانه شان.
تکلیف زامبی ها که روشن است. مصداق تام و تمام کالانعام بل هم اضلند. منتظرند یکی سوژه شود تا این خلق بی هنر بریزند سرش و تمام عقده های کودکی خودشان و هفت جدشان را خالی کنند. فرقی نمی کند سوژه براهنی باشد یا هوشنگ ابتهاج. اما این ورِ قطب هم خیلی خوشمزه اند. این ها که تیتر می زنند:تنها صداست که می ماند! بابا نکشی مون روشنفکر! فروغ فرخزاد کی بودین شماها؟ این ژست و اداها به هرکه بیاید به شماها نمی آید. شماها اگر قدری انصاف داشتید و ذره ای هنر می فهمیدید همین تیتر را برای شجریان می زدید.اصلا همین تیتر را می زدید و زیرش می نوشتید چیزی که از شجریان مانده فقط صدایش هست و لاغیر. و بعد کلی هم به مواضع سیاسی اش می تاختید اما شما آن قدر در این سال ها بی هنران را ارج نهاده اید و بر اهل هنر تیغ کشیده اید که نادیده و ناشنیده فقط می شود دُم خروستان را باور کرد نه قسم حضرت عباستان را.