فرهنگ و هنرمطالب برتر

داستان رمان نبض عاشقی نویسنده الناز محمدی

معرفی کتاب نبض عاشقی نوشتهٔ الناز محمدی

کتاب نبض عاشقی نوشتهٔ الناز محمدی در انتشارات شقایق چاپ شده است. گاهی یک تصمیم اشتباه، یک قضاوت و زودباوری چنان کلاف زندگی را در هم می‌پیچد و گره‌های کوری بر آن می‌نشاند که باز کردن آن‌ها زمان‌بر و گاه غیرممکن می‌شود. پیشنهاد می‌کنیم اگر به رمان‌های عاشقانه علاقه دارید، لذت شنیدن یک رمان صوتی عاشقانه را هم تجربه کنید. در یادداشت زیر ۶ رمان صوتی عاشقانه را معرفی کردیم. شما می توانید از طریق دانلود رمان از سایت ما به این رمان ها گوش دهید.

درباره کتاب نبض عاشقی

داستان از آن‌جایی شروع می‌شود که باراد به طور اتفاقی در پی یک مزاحمت خیابانی ناجی مهرسا می‌شود؛ بی‌خبر از آن‌که پیوند تازه‌ای بین خانواده‌هایشان شکل گرفته ‌است. تا این‌که در مراسم ترحیم پدربزرگ مهرسا آن دو با هم روبه‌رو شده و مبهوت از این دیدار، از نسبت‌های بین‌شان با خبر می‌شوند و با بیشتر شدن رفت‌وآمد دو خانواده، نبض تپنده‌ی عشق در وجودشان جریان پیدا می‌کند‌. اما همه چیز به همین سادگی نیست و به قول یکی از شخصیت‌های کتاب، چرخ روزگار همیشه به میل ما نمی‌چرخد!

نویسنده در این کتاب از انسان‌هایی نوشته است که قدم در راه عاشقی گذاشته‌اند غافل از آن‌که حسادت و کینه‌‌ی دیگران باعث نابودی و از هم گسیختگی زندگی آن‌ها می‌شود. از ناپختگی و عجولانه تصمیم گرفتن‌هایی که دیوار اعتماد را فرو می‌ریزد.

از انسانیت و از خودگذشتگی‌هایی که جان دوباره به دیگران هدیه می‌دهد. از آدم‌های عاشقی که گاه عشقِ زیاد چشمِ عقل و منطق آن‌ها را کور می‌کند و با طناب پوسیده‌ی دیگران در چاهِ جهالت سقوط می‌کنند. از تعصب‌های بی‌جایی که آدم‌ها را از هم دور می‌کند و مخفی‌کاری به بار می‌آورد.

بهترین کتاب برای کلاس اولی ها | بهترین کتاب داستان برای کلاس اولی ها

کتاب نبض عاشقی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌‌شود.

بخشی از کتاب نبض عاشقی

آقای یاسمی همسرش را به آرامش دعوت کرد و با نگاهی شماتت‌بار به پارسا، گفت که توضیح می‌دهد. پارسا عصبی‌تر از حالت نگاه پدر به سمت دیگر رفت. در پیچ راهرو با مهسا و باربد برخورد کرد و با سلام سرد و کوتاهی از کنارشان گذشت. باربد یک لنگه ابرویش را بالا داد و گفت:

– این چشه؟ ما هر وقت دیدیمش ابروهاش جفت همه!

مهسا گفت:

– حتما دوباره یکی رفته رو اعصابش. روز به روزم عصبی‌تر می‌شه.

– زن بگیره درست می‌شه.

– تو این وضع فقط زن دادن پارسا رو کم داریم.

مهسا با دیدن پدر ومادر و چهرهٔ گرفته‌شان؛ دلواپس شد. به قدم‌هایش سرعت بخشید. با سلام کوتاهی به مادر نزدیک شد و نگران پرسید:

– چرا گریه می‌کنی مامان. چی شده؟

گریه به مادرش اجازه نمی‌داد راحت حرف بزند. مهسا به پدر نگاه کرد که سعی داشت همسرش را آرام کند.

– بابا توروخدا بگین چی شده؟ دارم از نگرانی سکته می‌کنم.

– امروز با پزشک مهرسا حرف زدم. متاسفانه آسیبی که به سرش وارد شده؛ حافظه و ذهنشو خیلی تحت الشعاع قرار داده. هیچ تضمینی برای برگشت حافظه‌اش نیست.

معرفی چند نمونه‌ی پرمخاطب رمان های عاشقانه ایرانی

در باب «عشق» همین بس که خواجه‌ی شاعر، حافظ شیرازی، گفته است «از هر زبان که می‌شنوم، نامکرر است». مهم‌ترین دلیل این طراوت و تازگی داستان‌های عاشقانه را می‌توان در همین خصلت عشق دانست. بی‌شک درآمیختگی این احساس با وجوه مختلف آدمی، هر بار اتفاق و حادثه‌ای نو را رقم خواهد زد. خواندن داستان‌های مختلف به ما کمک می‌کند تا زندگی‌های متفاوتی را تجربه کنیم. کتاب را که برمی‌داری، خود، قهرمان داستان خواهی بود.

 در جای‌جای آن، میان اتفاق‌های با ربط و بی‌ربطی که نویسنده رقم‌زده است، خودت را جای شخصیت اصلی ماجرا می‌گذاری و او را تایید می‌کنی و یا راه‌های دیگری را که پیش پایش بوده و ندیده است، برای خودت برمی‌شماری. داستان‌های عاشقانه هم همین خصوصیت را دارند و البته چون با روح آدمیزاد درآمیخته‌اند، هر بار جلوه‌هایی نو رو می‌کنند. خواندن این ماجراها ما را به دنیای خیال می‌برد و لحظات و دقایقی فارغ از زندگی خود می‌کند. اگر اهل خواندن رمان هستید و احتمالا از عشق و عاشقی‌های نوشته‌شده و آن احوال خاص خوشتان می‌آید، با ما همراه شوید که در این یادداشت قصد داریم به معرفی چند نمونه‌ی پرمخاطب رمان های عاشقانه ایرانی بپردازیم.

نویسنده: نادر ابراهیمی

نادر ابراهیمی در نوشتن عاشقانه‌ها توانمند بود. چنان تاثیرگذار و گیرا می‌نوشت که کتاب را که برمی‌داری دیگر دلت نمی‌خواهد بر زمین بگذاری. دلت می‌خواهد زمان کش بیاید و روز و شب نگذرند تا تو به انتهای روایت‌های او برسی؛ و چه افسوسی دارد تمام شدن هر کتابش. نوشته‌های او چنان لطیف‌اند که گاه با سرعت کمتری می‌خوانی مبادا خش بردارند. ابراهیمی عشق را چشیده و عصاره‌اش را با جان‌ودل خویش مخلوط کرده و ماحصل را بر کاغذ نقش می‌زد.

همین است که عشقی که او از آن می‌گوید، باورپذیر و ملموس است. او موفق به دریافت چندین جایزه ازجمله جایزه نخست براتیسلاوا، جایزه نخست تعلیم و تربیت یونسکو و جایزه‌ کتاب برگزیده‌ سال ایران شده است. همچنین پس از نوشتن داستان بلند «آتش بدون دود» توانست عنوان «نویسنده‌ برگزیده ادبیات داستانی ۲۰ سال بعد از انقلاب» را نیز به خاطر این کتاب هفت‌جلدی دست بیاورد.

1.      یک عاشقانه آرام

«یک عاشقانه آرام» روایت سیر زندگی مبتنی بر عشق گیله‌مرد مبارز و سیاسی و عسل، دختر آذری و سیاسی مسلک است؛ روایتی زیبا و شاعرانه از تلاش این دو در گریز از روزمرگی و روشن نگه‌داشتن آتش عشقشان. داستان از آشنایی این دو شروع‌شده و با ازدواجی عاشقانه پیش می‌رود. ابراهیمی در این داستان مواجهه این زوج با مشکلات متعدد پیش روی را به تصویر کشیده و تاثیر عشق بر این گذار را در طول سالیان روایت می‌کند. این رمان عاشقانه ایرانی با چنان استقبالی از سوی خوانندگان مواجه شده که همچنان تجدید چاپ می‌شود. برای دانلود رمان عاشقانه می توانید از طریق سایت ما اقدام نمایید.

2.      نمک‌گیر

رمان نمک‌گیر درباره دختر جوانی به نام پرستو است. او کاشان زندگی می‌کند و به همراه اقوام و دوستانش یک کارگاه کوچک قلی‌بافی دارند. پرستو تصمیم گرفته است که دیگر قالی‌های کارگاه را به واسطه‌ها نفروشد و خودش برای فروش فرش‌ها اقدام کند، پس به تهران می‌اید.

او در یک حجره فرش فروشی با مردی به نام جهانگیری روبه‌رو می‌شود و به او یک فرش می‌فروشد. اما تمام پول را نمی‌گیرد و فقط به یک رسید اکتفا می‌کند. اما همه چیز زمانی به هم می‌ریزد که جهانگیری بدون پرداخت پول می‌میرد و حالا پرستو باید ثابت کند او بدهکار است. در این میان با پسر جهانگیری، روزبه آشنا می‌شود.

داستان در سال ۱۳۱۳ در کرمانشاه رخ می‌دهد. آهوخانم زنی زحمتکش، بردبار و بزرگوار است. آدم‌ها و ماجراها پیرامون آهوخانم شکل می‌گیرند و او آن‌چنان بر تمامی داستان تأثیر می‌گذارد که حتی در صحنه‌هایی که حضور ندارد، وجودش محسوس است. شوهرش، سید میران سرابی، نانوا و رئیس صنف نانوایان کرمانشاه، پشت ترازوی مغازه‌اش نشسته است که زن زیبارویی وارد می‌شود. زنی به‌نام هما که پس از چهار سال زندگی به دلیل ستم‌های شوهرش، مهرش را حلال و جانش را آزاد کرده است.

«دار سایه‌ی درازی‌ داشت‌. وحشتناک‌ و عجیب‌. خورشید که‌ برمی‌آمد، سایه‌اش‌ از جلو همه‌ی مغازه‌ها و خانه‌ها می‌گذشت‌.»

3.      سال‌ بلوا

سال‌ بلوا با این‌ صحنه شگفت‌ آغاز می‌شود. زمانِ تاریخیِ داستان، اواخر سلطنت رضا شاه، وقایع شهریورِ بیست و سال‌های جنگ جهانی دوم است. داستان در هفت شب اتفاق می‌افتد. راویِ شب‌های زوج، دانای کل (نویسنده) و راوی شب‌های فرد، شخصیت اصلی یعنی «نوشا» (نوش‌آفرین) است. دختری‌ که‌ پدرش‌ سرهنگ‌ است‌ و در آرزوی‌ صعود از پله‌های‌ ترقی‌ مدام‌ سقوط‌ می‌کند. سرهنگ‌ هرگز به‌ پایتخت‌ خوانده‌ نمی‌شود.

نو‌شا نیز به‌ جای‌ آن‌که‌ همسر ولی‌عهد و ملکه‌ی ایران‌ شود، به‌ ناچار همسر یک پزشک می‌شود. در حالی نوشا دل‌ سپرده‌‌ی عشق‌ کوزه‌گری‌ غریب‌ است و ازدواجش نتیجه‌ی شومی دارد.

در این کتاب شخصیت‌های دیگری هم وجود دارند. «ملکومِ»آلمانی قصد دارد یک پل بزرگ از کوه «پیغمبران» به «کافرقلعه» بزند. «رزم‌آرا» قبله‌نمای جدیدی ساخته و خانه به خانه می‌گردد و مردم را در دین خود به شک می‌اندازد. سروان «خسروی» فرمان‌دار نظامی شهر، تصمیم می‌گیرد برای خواباندن آشوب، چوبه‌ی داری برپا کند. همه مخالفند، معلم‌ها به رهبری حسینا اعتراض و تحصن می‌کنند. سروان در پاسخ به اعتراض، کتابخانه‌ی شهر را به آتش می‌کشد و سایه‌ی «دار» مدام بر سر اهالی شهر سنگینی می‌کند.

«مصطفی مستور» نویسنده، مترجم و پژوهشگر معاصر متولد اهواز است که علاقه‌اش به دنیای ادبیات او را بر آن داشت تا پس از تحصیل در رشته عمران، به این دنیای جذاب روی آورده و تحصیلات تکمیلی خویش را در رشته ادبیات ادامه دهد. مستور از نویسندگانی است که بیان روایی خاص خود را دارد.

او حتی علاقه خود به فلسفه را با دنیای داستان‌هایی که روایت می‌کند درمی‌آمیزد و سوال‌هایی را در باب چیستی و چرایی حقیقت و جهان، به‌عنوان دغدغه‌ی ذهنی قهرمان‌های داستان‌هایش در متن روایت مطرح می‌کند و برای یافتن پاسخی درخور، تلاش می‌کند. مصطفی مستور «برگزیده بهترین رمان سال‌های ۷۹ و ۸۰ جشنواره قلم زرین برای کتاب روی ماه خداوند را ببوس»، «برنده لوح تقدیر از نخستین مسابقه داستان‌نویسی صادق هدایت» و «برنده جایزه سوم مسابقه داستان کوتاه مجله ادبیات داستانی» است.

خلاصه:
مایسا و رایسو تصمیم می‌گیرن برای مدتی به‌خاطر مسافرت، به کلبه‌ای که توی یه شهر دیگه دارن ولی تا حالا به اون‌جا نرفتن، برن؛ اما متوجه اتفاقات عجیب و غریبی در اطرافشون می‌شن. اون‌ها فکر می‌کنن مشکل از کلبه‌ست و به تحقیق راجب کلبه می پردازن.
اما چه اتفاقاتی براشون می‌افته؟ آیا مشکل واقعا از کلبه بوده؟

مقدمه:
او ما را دور انگشتانش می‌چرخاند و ما بی‌خبر از آن، از چاله به چاه می‌رویم!
او مارا گیج می‌کند و ما بی‌خبر از آن، به پی چیز دیگری می‌رویم.
در پی یافتن دلیل از او دور شدیم.
در پی یافتن دلیل موثق به مرگ نزدیک‌تر می‌شویم!
و پایان ما چه خواهد شد؟
خوش یا ناخوش؟
فقط زمان این را مشخص خواهد کرد!

4.      داستان دنیا از آن تو

نام داستان: دنیا از آن تو
نویسنده: سحر مستاجران| کاربر انجمن دی‌وان
ژانر: عاشقانه، غمگین، اجتماعی

خلاصه‌:
منی که در پر قو بزرگ شده بودم و همیشه همه چیز در اختیارم بوده است عاشق اویی شدم که از خود خانواده دارد؛ اما باز هم باید به دست می‌آوردم و از آن خود می‌کردمش! مثل همیشه این قدرت من بود.
و اما چگونه امیر را راضی کنم تا مرا هم در باغچه کوچک قلبش راه دهد؟! راه وارد شدن به زندگی او چیست؟ آیا موفق خواهم شد تا قلبش را تسخیر کنم؟!

مقدمه:
دل دادم به نگاهی که از خود صاحب داشت و اما منی که خواهان لمس دستانش هستم.
قلبم را چه کنم که با دیدنش عالم و آدم را از شور و شوقش مطلع می‌سازد و چیزی نمانده است تا مرا انگشت نمای خاص و عام کند!
می‌خواهمت، حتی اگر نیمی از وجودت متعلق به دیگری باشد، حتی اگر در قلبت گوشه‌ای کوچک در اختیارم بگذاری و تنها یک دستت دستانم را بگیرد.
شریک می‌شوم تو را با دیگری! چرا که همین نصف قلبت هم برایم کافیست. می‌توانم سال‌ها در گوشه‌ای دنج بنشینم و به موسیقی گوشنوازش گوش بسپارم.
«نرجس پروازی»

5.      رمان تاج و تخت اشتباهی

اسم رمان: تاج و تخت اشتباهی.
اسم نویسنده: نرگس همایی | کاربر رسمی انجمن دی‌وان
ژانر: تخیلی
خلاصه:
دختری گیر افتاده در میان دو خاندان… !
پادشاه یک خاندان، ادعای برادری دارد و خاندان دیگری، بیست سال برای او خانواده بودند…
به راستی کدام یک از آن‌ها موفق می‌شود؟ کدام یک راست می‌گویند؟

مقدمه:
آن لحظه را دوست دارم!
اما در عین حال، از او متنفرم!
می‌دانی کدام را می‌گویم… ؟
آن لحظه که صدایم می‌کنی و می‌گویی در کنارت بنشینم. برای مدت طولانی به من نگاه می‌کنی، خیره و بی‌حرکت!
و بعد آرام-آرام چشمان سبز زمردی‌ات، غرق در اشک می‌شود…
از او متنفرم! زیرا به یادمان می‌آورد که در این همه سال، یکدیگر را نداشتیم!
زیرا می‌دانم با خود حسرت می‌خوری که چرا بیست سال پیش، از من محافظت نکردی… !
و آن لحظه را دوست دارم!
زیرا می‌دانم تنها کسی که در دنیا دارم، تو هستی… اما تو یک نفر، تمام دنیای منی!

6.      داستان کوتاه توطین

نام داستان کوتاه: توطین (به معنی دل بستن و دل نهادن، در جایی وطن کردن مثل قلب و روح و جسم کسی که دوستش داریم!)
نویسنده: آیسو علی‌زاده |کاربر انجمن دی‌وان
ژانر: غمگین، عاشقانه

خلاصه:
گاهی انسان نمی‌تواند در برابر غم سرنوشت تاب آورد و کمرش خم می‌‌شود؛ گاهی سرنوشت مرگ را برای بی‌گناه‌ترین‌ها رقم می‌زند. ساواشی که در غروب دردناک جمعه، لیلی‌اش را غرق در خون می‌بیند و او را به بیمارستان می‌رساند. اما! قلبش را همانجا، کنار دخترک جا می‌گذارد. عشقی که به‌جای خوشحالی، همراه با غم بود!
زمانی که آسایش در کما به سر می‌برد، مجبور به یک ازدواج اجباری می‌شود. اما در شب عروسیشان، خبری به دستش می‌رسد که سرنوشتش را عوض می‌کند.
آن خبر، چه خبری بود؟!

مقدمه:
به قدری ساکتم حالا؛
که انگاری؛
درونم حکم آتش‌ بس،
و حالِ چشم‌هایم خوب و آرام است.
به قدری ساکتم انگار؛
میان شهر قلبم، صد هزاران مُرده دارد شعر می‌گوید…
ببین من ساکتم، این بغض و این آشوب، از من نیست…
دلم تنگ است؟ اصلا نیست
کسی را دوست می‌دارم؟ نمی‌دارم
رها، آرام و معمولی؛ شبیه کلّ آدم‌ها
میان موج‌ها چون قایقی؛ بی سرنشینم، بی سرانجامم…
نه فکری در سرم دارم،
نه عشقی در دلم،
آرامِ آرامم…
(نرگس صرافیان‌طوفان)

7.      داستان کوتاه لیفون سیسیته

داستان کوتاه: لیفون سیسیته(در ادبیات فرانسه به معنای کسی است که از شدت دلتنگی توان هرگونه حرکتی رو از دست می‌دهد).
نویسنده: یسنا شکیبافر | کاربر انجمن دی‌وان
ژانر: غمگین، عاشقانه

خلاصه:
«تنها»، تنها کلمه‌ای که می‌تواند اوی قبل از او را توصیف کند و«مجنون»، تنها کلمه‌ایست که می‌توان توصیف حالش کرد؛ آن هم بعد از دیدن او.
اما دردی که بعد از او کشید را با هیچ کلمه‌ای نمی‌توان توصیف کرد. اصلا به یاد نمی‌آورد که قبل از او چگونه زندگی می‌کرد. و وجودش تنها یک نام شده بود؛ امیلیا!

مقدمه:
امشب هم همانند شب‌های دگر، ستاره‌ها چشمک‌زنان در آسمانند و من خیره به آن‌ها آرام می‌نگریستم.
محبوبم، گرچه شب‌ها بعد از تو ادامه دارند؛ اما یادم نمی‌آید با چه غمی آن‌ها را به پایان رساندم.
شب‌ها تمام می‌شوند و من خودم را جایی میان سیل اشک‌هایم جا می‌گذارم.
کاش… کاش که لحظه‌ی آخر تو را در آغوش داشتم و هردو در آغوش هم جان می‌دادیم.

8.      داستان کوتاه رِتخُوَیل

اسم داستان کوتاه: رِتخُوَیل (لذت دیدار کسی بعد از جدایی طولانی)
اسم نویسنده: آیلی.ع | کاربر انجمن دی‌وان
ژانر: عاشقانه- غمگین
خلاصه:
سورن، پسری که طی یک تصادف تلخ بخش مهمی از حافظه‌اش را که مربوط به دلبرکش بود را از یاد برده است، هر شب خواب دخترکی را می‌بیند که از گذشته‌ی او سرنخ‌هایی به او می‌دهد. او با متصل کردن سرنخ‌ها به خاطرات شیرینی از گذشته می‌رسد که متعلق به دلبرکش است؛ همان دلبرکی که هر شب خوابش را می‌دید. اما او قبل از او را هیچ به یاد نمی‌آوَرد.
زمانی که تصمیم گرفت به دنبال لیلی گم‌ گشته‌‌اش برود، با دیدن چیزی خاطرات به یک‌باره به مغزش هجوم و حقایق دردناکی را برایش پدید می‌آورند.
در پشت پرده‌ی آن تصادف چه حقایق دردناکی نهفته است؟
به چه علت پسرک قصه، خواب دلبرکش را می‌بیند؟ یعنی در گذشته چه اتفاقاتی راخ داده است؟

مقدمه:
من همه جا مشتاق شده‌ام برای دیدن چشم سیاهت؛ همه جا چشم شده‌ام به دنبال تو گشتم. شدم عاشقی مجنون به دنبال لیلی‌اش؛ در خیال خود یادم آمد تو را که روزی گفتی می‌روم و پیدایم نمی‌کنی! به خود خندیدم و گفتم خیال است!
شب بود، شبی آرام بود! مهتاب می‌درخشید، تو محو آسمان و من محو چشم‌هایت.
اما تو رفتی و من مانده‌ام هر شب خیره به مهتاب، خاطراتت را مرور می‌کنم. من مانده‌ام به همراه خاطراتت، که شاید روزی از روزها پشیمان شوی و برگردی!
(محدثه/مسکولی)

9.      داستان کوتاه دوال

نام داستان کوتاه: دوال (به معنای زمرد)
نام نویسنده: طناز زارع | کاربر انجمن‌ دی‌وان
ژانر: غمگین

خلاصه:
نه آن‌که نخواهم، نه نمی‌شود! دوست داشتنش را می‌گویم… نمی‌گذارد، نه قلب پر تلاطمم و نه قلب آسوده از خیالش….
من شب‌ها را با یاد او به سر می‌برم و او با یاد دیگری! دردناک است.
با رفتنش، خاری از جنس سرب درون قلب فرو پاشیده‌ام فرو کرد.
سرب سمی بود دیگر؛ مگرنه؟ پس طبیعی‌ست که تمام تنم را سمی کُشنده فرا گرفته و در اندر حوالی مرگ به سر می‌برم.
اما قبل از رفتنش، دوالی برایم به ارمغان گذاشت. دوالی که مانع گسترش آن سرب به تمام نقاط تنم می‌شود. دوالی که تا ابد برایم به یادگار می‌ماند و قلب فروپاشیده‌ام را التیام می‌بخشد.

مقدمه:
می گویم خدانگهدار؛ اما در دل می‌خواهم دستم گرفته شود.
می گویم برای آخرین‌بار خداحافظ؛ اما در دل می‌خواهم مرا در آغوشت بگیری و درنهایت، با یک دنیا عشق می‌گویم؛ مطمئنم بی من دوام نخواهی آورد و این را روزی خواهی فهمید که هیچ‌کس به اندازه‌ی من تو را دوست نخواهد داشت.

10.  رمان دستان جادوگر

رمان: دستان جادوگر

نویسنده: آنابیتا (محدثه.م) | کاربر انجمن دی‌وان

ژانر: عاشقانه، غمگین

خلاصه:
سه تا دختر، که تو سن هجده سالگی متوجه این می‌شن که انسان عادی نیستن و بعد از یک شب پر ماجرا، تبدیل به سه تا فرشته خون‌آشام می‌شن؛ ولی اون‌ها الکی تبدیل به خون‌آشام نشدن، بلکه باید تسلا پادشاه الکترا رو شکست بدن تا جلوی انقراض نسلشون رو بگیرن ولی توی این راه با مشکلات بزرگی مواجه می‌شن، شاید هم توی این راه عاشق شدن؛ ولی تسلا بی‌کار نمی‌شینه‌!
دخترهای ما، با هجده سال سن و هیچ تجربه‌ای، چه‌جوری تسلا رو از بین می‌برن؟
می‌تونن موفق به این کار بشن یا شکست می‌خورن؟!

مقدمه:
همه‌چیز از یه شب شروع شد، شبی که اومدن خونمون… شاید همش نقشه بود!
از اولِ اولش، ولی هرچیزی که بود، خیلی برامون گرون تموم شد.
نمی‌دونم!
شاید دردی که اون شب کشیدم کم از تولد دوباره نداشت؛ ولی من می‌تونم، ما می‌تونیم!
قهرمان این قصه، ما هستیم!

11.  رمان پروازی‌ از‌ جنس‌ سقوط

رمان:  پروازی‌ از‌ جنس‌ سقوط

نویسنده: محدثه‌ مسکولی|کاربر انجمن دی‌وان

ژانر: عاشقانه، پلیسی

خلاصه: دختری که در یک کافه مشغول به کار است، با وارد شدن فردی به آن کافه اتفاقات عجیبی رخ می دهند؛ اتفاقاتی که باعث می‌شوند شغل اصلی رها رو شود.
و حال دخترک پا می گذارد بر تمام رویاهایش و وارد این باند می شود، با نقش پلیس!
بازی‌ای همانند شطرنج با یک حرکت می‌تواند طرف مقابل را کیش و مات بکند و با یک حرکت می‌تواند ببازد!
باندی پر از راز‌هایی عجیب، رازهایی که هرکدام می‌توانند هم بد باشند و هم خوب.
چه چیزی در انتظار رهاست؟!

مقدمه:
اگر آن تکه‌های پازل را پیدا کنم…
تک-تک آن‌ها را کنار هم بچینم، همه چیز درست می‌شود؟!
و باز هم معلوم نیس! روزی هزار بار با خودم تکرار می‌کنم؛ برنده منم ولی خودم‌ هم می‌دانم این راه همانند بازی شطرنج می‌مانند، ممکن است با یک حرکت نابودشان کنم و ممکن است با یک حرکت خودم‌ را نابود کنم!
کاش که همیشه سرنوشت بر میلمان پیش می‌رفت، ولی باز هم همه چیز خوب پیش می‌رفت؟!
ایدی نویسنده در روبیکا: @Mohadeseh_019

12.  داستان کوتاه چه تفاهمی

نام داستان کوتاه: چه تفاهمی
نویسنده: راحله‌ محمدزاده‌ معلم | کاربر انجمن دی‌وان
ژانر: عاشقانه، طنز
خلاصه:
سودا دختری خندون و البته خیلی پایه، اون با اصرار زیاد باباش رو راضی می‌کنه تا با دوست‌هاش به یه سفرِ سی روزه بره.
توی اون سفر سودا و دوست‌هاش به یه کنسرت می‌رن که اونجا با چند پسر آشنا می‌شن و اکیپ می‌شن اما سودا عاشق یکی از اون‌ها می‌شه!
‌و اما سوالی که پیش میاد اینه که سودا به عشقش می‌رسه؟
اصلا حس اون‌ها دو طرفس یا نه؟
مقدمه:
دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد/ و آبی از دیده می‌آمد که زمین‌تر می‌شد
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز/همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد
چون شب آمد همه را دیده به یار آمد و من/ گفتی اندر بن مویم سر نشتر می‌شد
آن نه می‌بود که دور از نظرت می‌خوردم/ خون دل بود که از دیده به ساغر می‌شد
از خیال تو به هر سو که نظر می‌کردم/پیش چشمم در و دیوار مصور می‌شد
«سعدی»

دکمه بازگشت به بالا